سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دوست...
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 10213
بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 3
........... درباره خودم ...........
از دوست...


........... لوگوی خودم ...........
از دوست...
............. بایگانی.............
داستان هایی از دوران عاشقی
روایت همیشگی عشق
چیزایی که دوستان نوشتن

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • ...............

  • نویسنده : :: 87/5/17:: 2:36 صبح

    هرگز
    نفهمیدم ، چرا ترکم کردی

    و
    هرگز با من وداع نکردی

    اما اکنون
    که تو را می بینم

    از
    درون خرد شده ام ، اما غرورم را حفظ می کنم

    اکنون می
    فهمم که، بهتر است بعضی حرفها ناگفته بماند

    از
    حقیقت می هراسم

    اما
    چه می
    توان
    کرد، وقتی همچنان تو را دوست دارم

    اگر
    می توانستم یکبار دیگر آغاز
    کنیم

    می
    دانم اگر تلاش کنیم عشقی استوارتر خواهیم داشت

    مطمئن
    هستم،اه

    و هرگز
    اجازه نخواهیم داد، ازدلمان بیرون برود

    مدت
    زیادی است

    که
    حرفهایی گفتنی
    در
    درون نگاه داشته ام

    اما
    با گذشته روبرو شدم،اکنون می فهمم

    اجازه
    نمی دهم ،
    بر
    سر راهمان قرار گیرد

    هرگز
    نمی دانستم،عشقی اینچنین استوار،پژمرده می
    شود

    اما
    چه می توان کرد

    اگر
    هنوز تورا دوست دارم

    و
    تو نیز مرا دوست
    داری

    چگونه
    می توانیم دوری گزینیم

    از
    چیزی که، زمانی بسیار پابر جا
    بود

    آیا
    جرات این را داریم که بگوییم اشتباه کرده ایم

    طرف
    مقابل

    می گویی، همچنان نمی دانی که چرا
    ترک
    ات کردم
    می دانم فکر می کردی،بسیار مناسب من بودی
    اما من آنگونه فکر نمی
    کردم
    عشق من چیزی نیست که بتوانی،بخری و یا بفروشی
    همچو گردنبندی
    مروارید
    و اگر می خواهی بدانی که کجا اشتباه کردیم
    باید صبر کنی و
    بیاندیشی
    آیا به اندازه کافی عشق ورزیدی؟
    آیا توجه ات را نشان دادی؟
    آیا
    هنگامیکه به لطف وتوجه ات نیاز داشتم ، در کنارم حاضر بودی؟
    آیا هر وقت که به
    زمین خوردم، تلاش کردی مرا بر گیری؟
    باید از خود بپرسی، آیا به اندازهء کافی عشق
    ورزیدی؟
    می دانم که قصدت پاک بود
    درسااز سر آغاز
    اما اگر می پرسی،چرا
    پایدار نماند
    تنها به درون قابت بنگر
    آیا هنگامیکه تنها بودم به اندازهء کافی
    کنارم بودی؟
    هنگامیکه نیاز داشتم بگذاری احساس کنم متعلق به تو هستم
    نمی دانی
    با من چه کردی
    تنها مجبورم که رها باشم



    نظرات شما ()

  • سیاهی در سیاهی...

  • نویسنده : :: 87/5/17:: 2:30 صبح

    سیاهی در
    سیاهی
    ,شب پی شب

    منو مهر
    خموشی خورده بر لب

    عروس
    ارزوهام سیاه پوش

    شدم از
    خاطر دنیا فراموش

    نه امیدی
    به صبح روشنایی

    نه
    اوایی
    , نه اهنگ درایی

    نه
    مجنونی که عشق اموزم از او

    نه
    لیلایی که جان افروزم از او

    نه
    خورشیدی که ظلمت سوز باشد

    نه
    فردایی که شاید روز باشد

    کویرم ,خشکم و بی
    حاصلم

    غریقی
    خسته
    ,دور از ساحلم

    من از
    ساحل دور و ساحل از من

    من از او
    غافل و او غافل از من

    نه
    منصورم که مرد دار باشم

    نه چون
    نقشی که بر دیوار باشم

                                                                   سروده:ابوالقاسم جلیلیان مصلحی شاعر معاصر


    نظرات شما ()

    <      1   2   3   4   5   >>   >