لحظه ها پوسیده اند افسوس
لحظه ها بیهوده اند
افسوس
لحظه ها دیگر تهی از واژه
عمرند
لحظه ها مردند!لحظه ها
مردند!
لحظه ها دیگر تهی از واژه ی
هستیست
لحظه ها دیگر همه الوده
بازهرند
لحظه ها چون یک گل نشکفته
پژمردند
لحظه ها مردند!لحظه ها
مردند!
لحظه این لحظه های تلخ
نشاط و شادمانی را
دیگر از خانه ام بردند
لحظه ها مردند!لحظه ها
مردند!
لحظه ها این دلقکان
پست
چه خوش با کوچکیشان
بازی ام دادند
لحظه ها
بازیچه ام کردند
میفریبند اینچنینم لحظه های
پوچ
دمادم با فریب خود
برایم قصه می گویند
غم اور قصه های تلخ
لحظه ها ایینه ام
کردند
لحظه ها دیوانه ام
کردند
زخود بیگانه ام کردند!
لحظه ها جملگی درد است
زندگی نا مرد نامرد
است!
لحظه ها بیهودگی را ارمغان
دارند
لحظه ها پوچند
لحظه ها پوسیده اند افسوس
لحظه ها بیهوده اند
افسوس
لحظه ها دیگر تهی از واژه
عمرند
لحظه ها مردند!لحظه ها مردند!
شعر از ابوالقاسم جلیلیان مصلحی